بایزید بسطامی در فهرست جهانی یونسکو؛ شوریده‌ای که ملایان را برآشفت

نام این عارف نامدار ایرانی، به مناسبت هزار و صدوپنجاهمین سالگرد درگذشت او در فهرست رسمی بزرگداشت‌های جهانی یونسکو برای سال‌های ۲۰۲۶ تا ۲۰۲۷ ثبت شد

در تازه‌ترین اجلاس هیات اجرایی سازمان یونسکو که به میزبانی شهر تاریخی سمرقند در ازبکستان برگزار شد، نام بایزید بسطامی، عارف نامدار ایرانی، به مناسبت هزار و صدوپنجاهمین سالگرد درگذشت او در فهرست رسمی بزرگداشت‌های جهانی یونسکو برای سال‌های ۲۰۲۶ تا ۲۰۲۷ ثبت شد. عارفی که الهام‌بخش جستجوگران سفر درون بود و آرامش عالمان ظاهربین دینی را برهم زد.

بر اساس گزارش رسمی یونسکو، ایران دو پیشنهاد فرهنگی را برای این دوره ارائه کرده بود: علامه طباطبایی به مناسبت صدمین سالگرد زندگی با حمایت جمهوری آذربایجان، عراق و پاکستان و بایزید بسطامی که نامش با حمایت ارمنستان، تاجیکستان و ترکیه در فهرست نکوداشت‌های دو سال آتی یونسکو به ثبت رسید.

این پیشنهادها پس از بررسی در کمیته بین‌بخشی انتخاب بزرگداشت‌ها و تایید هیات اجرایی یونسکو، برای تصویب نهایی به کنفرانس عمومی این سازمان در سمرقند ارجاع داده شدند.

برنامه «بزرگداشت‌های یونسکو» از قدیمی‌ترین طرح‌های فرهنگی این سازمان بین‌المللی است که هر دو سال یک‌بار برگزار می‌شود. هدف آن تجلیل از شخصیت‌ها، نهادها و رویدادهایی است که نقشی ماندگار در گسترش فرهنگ، آموزش، علم و صلح در جهان داشته‌اند.

در چارچوب این برنامه، هر کشور عضو می‌تواند چهره‌ها یا رویدادهای برجسته‌ ملی خود را که از اهمیت فراملی برخوردارند، پیشنهاد دهد. این پیشنهادها بر پایه‌ معیارهایی چون نقش در گفت‌وگوی میان‌فرهنگی، گسترش ارزش‌های صلح و همزیستی، و سهم در توسعه‌ انسانی بررسی و ارزیابی می‌شوند.

 ایتالیا، تایلند، اندونزی، آلمان، هند، روسیه، ترکیه، و ایران هر یک نقشی ماندگار در میراث فرهنگی، علمی و انسانی جهان ایفا کرده‌اند. مانند نقش ماندگاری که بایزید بسطامی، در توسعه حکمت، معنا و فلسفه وجودی از خود برجای گذاشت. میراثی‌ که طی قرن‌های متمادی الهام‌بخش جست‌وجوی درونی و گفت‌وگوی میان فرهنگ‌ها در گستره تمدن بشری است.

بایزید در سده‌های آغازین ورود اسلام به ایران، در بسطام به دنیا آمد. او را بعدها «سلطان‌العارفین» نامیدند. نامش ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان بود؛ فرزندی از تبار زرتشتیان ایرانی که خانواده‌اش تازه به اسلام گرویده بودند. پدربزرگش، سروشان، از موبدان بزرگ بسطام بود، و پدرش، عیسی، مسلمان و مردی محبوب میان مردم که در کودکی بایزید از دنیا رفت.

از دوران کودکی و نوجوانی «سلطان‌العارفین» آگاهی چندانی در دست نیست، اما روایت‌ها می‌گویند که از همان جوانی دل در گرو خاموشی، مراقبه و سلوک داشت. درس را نزد مشایخ روزگار آموخت و از آموختن جز برای یافتن حقیقت غافل نشد. در برخی نوشته‌ها از ابوعلی سندی به عنوان استاد او یاد شده است و گفته‌اند که بعدها شاگردانی چون خواجه عبدالله انصاری و ابوالحسن خرقانی راه او را ادامه دادند.

بایزید بیشتر عمر خود را در زادگاهش، بسطام، گذراند؛ شهری که نامش تا همیشه با او گره خورده است. تنها یک بار برای انجام حج از آن‌جا بیرون رفت. در خانقاه و مسجد شهر، محفل درس و ذکر داشت و پیرامونش را طالبان حقیقت پر می‌کردند. با این حال، آزاداندیشی و سخنان شگفتش بارها خشم عالمان دینی در اعصار مختلف را برانگیخت. در همان زمانه خودش نیز هفت بار او را تکفیر کردند و از شهر راندند، اما هر بار مردم بسطام که دل در گرو او داشتند، بازش گرداندند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در روزگار او، بزرگان تصوف چون ذوالنون مصری و جنید بغدادی نیز از مصاحبان یا ستایشگرانش بودند. بعدها، عارفانی چون حلاج، سنایی، عطار، مولوی و ابوسعید ابوالخیر، بایزید را الگوی خود دانستند.

جوهر اندیشه بایزید، بر محور وحدت وجودی می‌چرخید. او خدا را نه در آسمان و بیرون از انسان، بلکه در هستی واحدی می‌دید که همه‌چیز در آن فانی است. در نگاه او، جهان جلوه‌ای از اراده الهی بود و انسان اگر خود را از خویشتن تهی سازد، در آینه وجودش، خدا را بی‌واسطه خواهد دید؛ مانند آنچه حلاج می‌اندیشید و می‌گفت. این اندیشه که انسان را شعاعی از ذات الهی می‌دانست، برای فقهای ظاهربین کفرآمیز می‌نمود و همین باور، سبب تکفیر و طرد او بایزید می‌شد.

در نقطه مقابل ظاهرپرستان دینی، در آثار صوفیان، از بایزید چهره‌ای عاشق، شوریده و سرمست از حضور خدا تصویر شده است؛ مردی که می‌گفت: «سی سال است که خدا را می‌جویم، و چون نگریستم، خود را ندیدم و او را دیدم.»

بایزید را آغازگر سیر درونی عرفان ایرانی دانسته‌اند؛ مسیری که از او آغاز شد و در حلاج و مولوی به اوج رسید. در فلسفه‌اش، انسان چون قطره‌ای در دریاست؛ اگر دریا را در خود بیابد، از محدودیت رهایی می‌یابد.

از زندگی و سخنانش آثاری در کتاب‌هایی چون «النور من کلمات ابی‌طیفور» اثر ابوالفضل سهلجی و «مناقب بایزید بسطامی» بر جای مانده است. گفته‌اند که خواهرزاده‌اش، عیسی بن آدم، معروف به ابوموسی خادم، بسیاری از سخنانش را حفظ کرد، هرچند بخش بزرگی از آن بعدها از میان رفت.

بایزید در حدود قرن سوم هجری قمری زیست و در بسطام چشم از جهان فروبست. بر آرامگاهش که هنوز در قلب آن شهر ساده و بی‌آلایش پابرجاست، جستجوگران بسیاری را از سراسر ایران و جهان میزبانی می‌کند. هرچند که خود پس از مرگ نیز رنگ آرامش ندید؛ چون به همان اندازه که برای عاشقان سر و سلوک عرفانی الهام‌بخش بوده و هست، خشم زاهد و ملا را برانگیخته است؛ تا جایی‌ که هنوز هم برخی مراجع دینی، بایزید را «ملحد و کافر» خوانده‌اند. از جمله سید ابوالقاسم خوئی، ناصر مکارم شیرازی و لطف‌الله صافی گلپایگانی، برخی از سخنان بایزید را تاویل‌ناپذیر و مخالف مبانی شرع دانسته‌اند. صافی حتی در جایی گفته است: «امثال بایزید بسطامی و ابولحسن خرقانی باعث خجالت ما هستند.»

در دهه‌های اخیر نیز، مراجع دینی چون میرزا یدالله دوزدوزانی و سید محمدباقر شیرازی، با برگزاری همایش‌هایی برای تجلیل از بایزید در شاهرود مخالفت کردند و او را شخصی «منحرف در طول عمر و توبه‌کرده در پایان حیات» خواندند.

در مقابل، در میان عارفان، فیلسوفان و پژوهشگران عرفان ایرانی، بایزید جایگاهی یگانه دارد. جواد نوربخش، از استادان معاصر تصوف، او را «سلطان‌العارفین و پیشتاز مکتب انسانیت» می‌نامد و می‌گوید: «بایزید در روزگاری که فرهنگ بیگانه خاطر ایرانیان را آشفته کرده بود، با زبان عشق و عرفان از انسانیت و محبت گفت و فرهنگ ایرانی را از دستبرد بیگانگان پاس داشت.»

شیخ اشراق، شهاب‌الدین سهروردی نیز در ستایش او و حلاج می‌نویسد: «بایزید و حلاج، اقمار آسمان توحید بودند. چون دل‌هایشان به نور پروردگار روشن شد، راز پنهان را فاش کردند، و حق، خود از زبان ایشان سخن گفت.»

ابوالحسن خرقانی، شاگرد معنوی او، روزی به مریدش گفت: «چه بهتر بودی اگر جهان پر از مردان چون بایزید بود.»

و روزبهان بقلی در شرح شطحیات، بایزید را چنین توصیف می‌کند: «سیاح بحر تجرید و طیفور مست توحید بود؛ کراماتش چون آفتاب آشکار بود و امروز نیز فروغش در آسمان عرفان می‌درخشد.»

در اندیشه ابن عربی، بایزید نماد انسانی است که از «علم مردگان» گذشته و با «علم زنده‌ای که نمی‌میرد» زیسته است؛ انسانی که در برابر پرسش «چه می‌خواهی؟» پاسخ می‌دهد: «خواهم که هیچ نخواهم.»

بیشتر از فرهنگ و هنر